نگارش فیلمنامه کوتاه از نگاه ویلیام اچ . فیلیپس
اگر چه فیلمنامه نویسان حرفه ای اغلب فیلمنامه های موفقی می نویسند که متکی بر مطالعه ی بسیار درباره ی موضوعی خاص است ، اما شما باید اولین فیلمنامه کوتاه خود را بر اساس تجربه ی شخصی یا تجربه ی کسی که خوب می شناسید ، بنا کنید.
تجربه ای به کار برید که چیز جالبی در زندگی نشان دهد. از شخصیت و داستان شروع کنید و بگذارید که درونمایه از این دو ناشی شود. از درونمایه شروع نکنید و بعد دنبال شخصیت و داستان بروید.
شروع با درونمایه و بعد نگارش داستان معمولاً به سخنرانی نمایشی منجر می شود نه به تخیل باور پذیر مبتتی بر تجربه های برجسته از زندگی.
اکثر داستان ها مبتنی بر آدم ها و حوادثی هستند که بخشی از شکست زندگی نویسنده به شمار نمی روند. به ویژه برای ایجاد جزئیات باور پذیر و زنده ، برخی از داستان ها متکی به آدم هایی بزرگ تر از نویسنده یا از جنس مخالف هستند یا آدم هایی با شغل یا شیوه ی زندگی غریب برای نویسنده اتکا دارند.
بدون شناخت همه جانبه ی موضوع که از تجربه ی شخصی حاصل می شود و گاهی از تجربه ی فرد دیگری به دست می آید ، داستان فوراً لو می دهد که از موضوع شناختی سطحی دارید.
این فکر را رها کنید که داستان محتوم به مفهوم است. بهتر است اجازه دهید که مفهوم از خود داستان سر بر آورد.
فیلمنامه ی شما باید تقلید از زندگی باشد نه تقلید از تقلید شخصی دیگر از زندگی.
گزارش روزنامه نیز برای اولین فیلمنامه کوتاه شما خوب نیست : تجربه ای را نشان می دهد که شما به خوبی نمی شناسید و احتمالاً نمی توانید خواننده یا بیننده را راضی کنید. گزارشی در روزنامه خواندم که مردی دختر و پسر جوانی را کشته ، دستگیر شده و اعتراف کرده است. پدر و مادر مقتولین در مراسم اعدام شرکت داشتند. در آخرین لحظه ، قاتل تقاضای بخشش می کند. پدر یکی از مقتولین سرش را به علامت مثبت تکان می دهد و پدر دوم نمی بخشد. این واقعه را می توان در داستانی بلند به کار برد تا نتایج بخشش و ناتوانی در بخشش را نشان داد. با وجود این کمتر نویسنده ای حتی نویسنده ی حرفه ای می تواند این حادثه را از روزنامه گرفته در فیلمنامه جای دهد و ما را کاملاً متقاعد کند که آن را باور کنیم. این فیلمنامه فاقد جزئیات مناسب است.
از ماجراهایی که بسیار خشن یا بیش از حد جنسی اند، باید اجتناب کرد.
در سه نسل ، استیفن مینوت رابطه ی زناشویی و خشونت را با ولتاژ الکتریکی قیاس می کند. ولتاژ بیش از حد در سیمی نازک آن را می سوزاند.
هرچه داستان کوتاهتر باشد و بخواهید به ملودرام یا نمایش اشک انگیز خانوادگی یا کمدی ناخواسته تبدیل نشود باید بار کمتری بر آن سوار کنید . (فیلم سینمایی شبیه کابل است که می تواند ولتاژ خشونت و رابطه زناشویی بیشتری را تحمل کند )
از تجربه های بسیار تازه یا بسیار دردناک استفاده نکنید ، زیرا درک روشنی از آن ندارید. نویسنده – کارگردانی به نام دیوید سلتزر گفته است : من به خاطره اهمیت می دهم اما مایلم به اندازه ی کافی از آن فاصله بگیرم تا بتوانم آن را به عنوان داستان تجربه کنم تا زندگی واقعی. در این صورت می توانم به شخصیت ها و اتفاقاتی که برای آنها می افتد ، فکر کنم. مثلاً مرگ محبوب یا جدایی از او موضوع بسیار خوبی است ، به شرطی که زمان کافی گذشته باشد تا بتوان تجربه را بی طرفانه دید.
اگر درباره ی تجربه ی دردناک جدیدی می نویسید ، از انتخاب حوادث مهم و حذف جزئیات عاجز می مانید. یا وقتی خواننده یا تماشاگر واکنش خود را نسبت به شخصیت ها به شما بگوید ، آن را شخصی تلقی می کنید. همان طور که مارشا نورمن توصیه می کند : درباره ی زندگی فعلی خود ننویسید ، چون هنوز درست نمی دانید درباره ی چیست. درباره ی گذشته ی دور بنویسید. درباره ی چیزی بنویسید که شما را می ترساند یا چیزی که هنوز خیال می کنید غیر منصفانه بوده است یا چیزی که قادر نبوده اید در این مدت فراموش کنید.
از تجربه های خطرناکی هم که داشته اید خودداری کنید. تعقیب و گریز اتومبیل ، انفجار ، سقوط ، تیراندازی ، عملیات متحیرالعقول روی قطار متحرک و حتی زد و خورد برای فیلم تجربه ی خطرناکی به شمار می روند. برای فیلمسازان غیر حرفه ای باورپذیر ساختن این حوادث مشکل است.
تجربه ی دیگری که به عنوان موضوع مناسب داستان شما نیست ، وقایع غیر قابل باور است. چه می شود اگر فیلم کوتاهی زنی را نشان دهد که طی سرقت مسلحانه تیر می خورد. وقتی دکترها برای جراحی آماده اش می کنند ، گلوله که از میان پالتو خز و پیراهن چرمی سه لایه گذشته ، بیرون می افتد. مادر این زن که با قطار به خانه می رود صدای نوجوان چهارده ساله ای را می شنود که فریاد می زند : همین الان زنی رو با تیر زدن. مادر، نوجوان را از قطار تا رستوران تعقیب می کند و آنجا پلیس را می بیند. با ورود پلیس پسرک ناپدید می شود و بعد مادر او را می بیند که در خیابان علاف است. نوجوان توسط پلیس دستگیر می شود. از اتفاق پلیسی که نوجوان را دستگیر می کند ، همسایه ی دختری است که تیر خورده ! فرض کنید این ماجرا را در فیلمی کوتاه دیده اید . تماشاگر خمیازه می کشد و حوصله اش سر می رود، این طور نیست؟ با این وجود عین واقعیت است.
این حوادث رخ می دهند. همه ی ما تجربه هایی داشته ایم که باورشان سخت است و نیز از چنین تجربه هایی در مورد دیگران هم خبر داریم. استفاده از آنها برای داستان وسوسه انگیز است چون جذاب هستند ، اما اگر در قالب داستان ارائه شوند ، شک انگیز می شوند.
شما باید داستانی بگویید که تماشاگر باور کند ، داستانی که با سوالاتی درباره ی شباهتش با واقعیت گیج کننده نشود. بیهوده است که از داستان غیر محتملی با جمله ی ولی این عین واقعیته دفاع کنید. مهم نیست این اتفاق افتاده است یا نه . مهم این است که آیا باورپذیر است یا نه ؟
به طور خلاصه ، فیلمنامه ی کوتاه باید ریشه در یکی از تجربه های باورپذیر برجسته شما داشته باشد که بیش از حد شدید یا نو نیست ، و باید فاقد ناسزاگویی و رویدادهای پرخطر و خشن بی ربط و بدون انگیزه باشد.
اگر چه فیلمنامه شما باید با تجربه ای شروع شود که خوب می شناسید ، اما کار به همین جا ختم نمی شود ، این تجربه را باید به یک فیلمنامه ی داستانی بدل کنید.
کم پیش می آید بعضی از قسمت های زندگی شخصی فیلمنامه های خوبی از آب درآیند. واقعیت خیلی نا متمرکز است ، وجه مشخصه ی آن پنهان است و تجربه ی لحظه به لحظه ی آن برای تماشاگر خسته کننده است. به قول آلفرد هیچکاک فیلم زندگی است بدون قسمت های خسته کننده ی آن.
نویسندگان موفق بلدند حوادث را حذف کنند ، تغییر دهند ، دوباره مرتب کنند و شخصیت هایی بیافرینند یا عوض کنند. عجیب نیست که فیلم این قدر خاص است. فیلم بیشتر به ما نشان می دهد ، با تمرکز بیشتری نشان می دهد و بسیار سریع تر از زندگی نشان می دهد.
دیوید هادل می نویسد : وقتی آدم چیزی می نویسد کشف می کند که چیزی به چیز دیگری منتهی می شود ، و متوجه می شود که در کار نویسندگی می تواند بسیاری از قسمت های زندگی خود را که از ذهن فرار کرده ، باز یافت. می توان تمام خنده های زندگی خود را کشف کرد. یکی از دوستانم می گفت همه چیز بر می گردد به جایی همین جاها و با دست زد به پشت سرش. اگر شما به پرده ی اتاق خواب کودکی خود فکر کنید ، صد در صد به یاد می آورید که سبز بود و بوی نم خاصی می داد… ، مادرتان آن را دوخته بود ، برای شما و برادرتان لحاف مشابهی دوخته بود ، وقتی پشت جرخ خیاطی می نشست و کار می کرد با او حرف می زدید … و، و ، و …
پیش از نوشتن ، معین کنید که چه وقت باید بنویسید. وقتی آرامش دارید بنویسید. تسلیم شدن تا حد خواب شبانه با مهارت های ذهنی انعطاف پذیر ، جوشش فکری را چنان دامن می زند که آدم را قادر می کند دیدگاه خود را تغییر دهد و الگوهای رسمی تفکر را بشکند. بنابراین ، وقتی احساس راحتی می کنید ، بنویسیدو نوشته ی خوب بهترین شرایط جسمی و روحی شما را می طلبد.
شما باید وقتی بنویسید که ذهنی خلاق و زاینده دارید. نوشتن پس از ورزش نیز مفید است. هنری دیوید تورو در این باره در ژورنال ۱۹ آگوست ۱۸۵۱ می نویسد : چقدر بیهوده است نوشتن وقتی هنوز برای زندگی سر پا نشده اید. به نظر من وقتی پاهایم شروع به حرکت می کند ، افکارم نیز جاری می شود. گویی سرم را گذاشته ام پایین فواره و با قدرت در آن دمیده ام و در نتیجه چشمه های آب از سوراخ های بالای فواره می جوشد. … نوشتنی که از عادت به وجود آید ، مکانیکی ، چوبی و حوصله سر بر است.
از آنجا که ورزش خلاقیت را تحریک می کند ، قبل از خستگی از کار روزانه ، پیاده روی کنید ، بدوید ، شنا کنید ، وزنه برداری کنید یا ورزش دیگری انجام دهید. چاک لوچ که درباره ی روانشناسی خلاقیت تحقیق کرده ، می گوید : هر عمل تکراری از نظر جسمی ، منحرف کننده یا حوصله سر بر خواهد بود.
در حالی که ورزش می کنید ، می توانید زنجیره ای از تصاویر را ببینید و به ایده ها و انرژی خاصی دست یابید. شاید احساسات و خاطراتی را که از نظر شما گم شده بودند ، پیدا کنید. اگر در حین ورزش فکرهایی به سراغ شما آمد ، یا سعی کنید آنچه را که می خواهید بنویسید ، به یاد آورید یا ضبط صوتی را که دارید روشن کرده ، صدای خود را ضبط کنید یا ورزش را رها کنید و بنویسید. اگر چه انتخاب سختی است ، اما بهتر از گم کردن چیزی است که می خواهید بنویسید.